جدول جو
جدول جو

معنی خنده زمین - جستجوی لغت در جدول جو

خنده زمین
(خَ دَ یِ زَ)
کنایه از دمیدن سبزه و ریاحین. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ دَ / دِ)
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) :
گفت لاغی خنده مین تراز دو بار
کرد او آن ترک را کلی شکار.
مولوی.
خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خود بایست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ)
خندۀ می. خندۀ شراب. رجوع به خندۀ می شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ زَ)
در حال خندیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل
وز لب خندان او بلبله بگریست زار.
خاقانی.
خنده زنان چو زنگیان ابر ز روی اغبری.
خاقانی.
خنده زنان از کمرش لعل ناب.
نظامی.
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت.
سعدی.
گفتم آه از دل دیوانۀ حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانۀ کیست.
حافظ.
، مسخره کنان. تمسخرکنان
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ وَ دَ)
خندیدن. بخنده درآمدن. خنده کردن:
وگرت خنده نیاید یکی کنند ببار.
ابوالعباس عباسی.
ز خر برگیرم و بر خود نهم بار
خران را خنده می آید بدین کار.
نظامی.
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را.
مولوی.
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید که خندۀ شکرآمیز می کنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ یِ زَ)
کنایه از انسان آفریده شده از خاک. رجوع به زادۀ زمی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ زَ)
دهی جزء بلوک پرکوه دهستان عمارلو است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است. و دارای 150 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ ما کَ دَ)
خندیدن:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش.
نظامی.
سر که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی تو.
نظامی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن
ببر گرفتن مهر گلابدان ماند.
سعدی.
کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است
چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما.
امیر شاهی (از آنندراج).
، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) :
چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ مَ / مِ)
کنایه از پرتو شراب است. (برهان قاطع).
عکس روی تو چو درآینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ / دِ)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) :
حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن
خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم.
خاقانی.
هر که سخن نشنود از عیب پوش
خود شود اندر حق خود عیب کوش
گر که زند خنده بر او مرد و زن
او هم از آن خنده شود خنده زن.
امیرخسرو دهلوی.
، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنده زدن
تصویر خنده زدن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی